محرم، ماه ايثار و از جان گذشتگی است!
ماه عشق و شور و فریاد است!
ماه سرافرازی بر فراز نیزه هاست!
ماه آمیختن با خون و آمیختن عشق است.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
3 | 155 | davidenunc |
![]() |
2 | 227 | bryanacamy |
![]() |
0 | 161 | shayan1370 |
![]() |
3 | 677 | shayan1370 |
![]() |
3 | 254 | shayan1370 |
![]() |
9 | 1851 | dgmmzit |
![]() |
5 | 1208 | dgmmzit |
![]() |
1 | 559 | dgmmzit |
![]() |
5 | 1445 | dgmmzit |
![]() |
2 | 1122 | dgmmzit |
![]() |
2 | 575 | dgmmzit |
![]() |
5 | 309 | dgmmzit |
![]() |
1 | 224 | dgmmzit |
![]() |
3 | 1042 | dgmmzit |
![]() |
28 | 2643 | dgmmzit |
![]() |
1 | 359 | dgmmzit |
![]() |
2 | 422 | dgmmzit |
![]() |
1 | 222 | hafezmashhad1 |
![]() |
4 | 614 | shayan1370 |
![]() |
2 | 315 | shayan1370 |
![]() |
0 | 197 | vahiddgn |
![]() |
0 | 192 | vahiddgn |
محرم، ماه ايثار و از جان گذشتگی است!
ماه عشق و شور و فریاد است!
ماه سرافرازی بر فراز نیزه هاست!
ماه آمیختن با خون و آمیختن عشق است.
تاسوعا؛ يعني نفي تعلقات دنيوي، يعني ماديت دنيا را كم ديدن، يعني دست رد بر امان نامه دنيا زدن، يعني غيرت ديني داشتن.
تاسوعا؛ يعني ولايت پذيري، يعني بر لب آب تشنه مردن،
تاسوعا يعني...
يعني عباس !
از عرش از میان حسینیهی خدا
آمد صدای نالهی «حیّ علی العزاء»
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت
یارب! اجازه هست شوم فرش این عزا؟
آدم زجنت آمد و نالهکنان نشست
در بزم استجابت بیقید هر دعا
او که هزار بار به گریه نشسته بود
یک «یا حسین» گفت و همان لحظه شد به پا
آری تمام رحمت خود را خدا گرفت...
گسترد بر محرّم این اشک و گریهها
آنگاه گفت: روضه بخوان «أیّها الرسول»
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا
عاشورا، تولد دوباره حیات آدمیّت و حماسه جاودان عشق و تجلّی زیبای توحید است.
عاشورا، گلستانی است با سَروْهای سرخ شهادت و نخلهای ارغوانی ایثار و خون، و دانشگاهی است که هر سالک الی اللّه باید آن را ببیند.
عرش مي لرزيد وقتي خاک مي شد بسترت
آسمان واکرد چتري از محبت بر سرت
حنجر جبريل هم با نام تو تطهير شد
تا رسيد آن تيغ بي شرم و حيا بر حنجرت
نخلهاي تشنه از تنهايي ات خم مي شدند
تا شنيدند از لبانت ربناي آخرت
اي همه مظلوميت ، سيمرغ قاف عاشقي!
رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت
در دل رود فرات از ماهيان بايد شنيد
مرثيه بر آن گلوي تشنه ي از خون ترت
اي خداي زخمهاي آشنا و ناگزير
وحي تو شد "هل من ..." و يک قافله پيغمبرت
کوفه کوفه شرمساري مانده در تاريخ و باز
کربلا در کربلا ماييم و زخم پيکرت!
عشق اول ، عشق پاک اولیاست
عشق اول ، داده ایی از رب ماست
عشق اول ، روح او به جسم ماست
عشق اول ، یک دم از عشق خداست . .
عشــق پاک
...کاش در این روزهای سرد دستانت را داشتم میبوسیدمشان
خداجونم
به من نعمتی دادیکه به کمتر کسی دادی
یه عده که میاریشون اینجا تا
باهات بیشتر دوست بشن .... یه
عده که خودت دستشونو میگیری و
میکشونیشون تو این وب ادمهای دوست
داشتنی که بدون اینکه بشناسمشون تو قلبم
یه خونه براشون ساختم نمیدونم چه طور از این محبتت
تشکر کنم خداجون ازت بابت این هدیه هات خیلی خیلی ممنونم.
کمک کن قدرشونو بدونم
جرا رفتی...
اي همراه بهترين روزهاي زندگيم نبودنت را باور نمي کنم با اينکه مي دانم محال ترين آرزوي من بوده اي اي همسفر جاده تنهاييم ديري است که به اميد با تو يودن نفس مي کشم و به انتظار ديدار تو زنده ام با اينکه بارها گفته اي ديگر برنمي گردي اي هم درد با غصه هايم هنوز هم شريک لحظه هاي غم و شادي من هستي و من هنوز هم با کسي جز تو درددل نمي کنم با اينکه مي دانم در کنارم نيستي اي هم دل با قلب شکسته ام قلبم براي تو مي تپد و تنها تو مي تواني مرهمي بر زخمهايم باشی.
نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا گفته میگذارم ....
تا روزگار بو نبرد ....
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم !
من پذيرفتم که عشق افسانه است ... اين دل درد آشنا ديوانه است
مي روم شايد فراموشت کنم ... با فراموشي هم آغوشت کنم
مي روم از رفتن من شاد باش ... از عذاب ديدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما مي روي ... آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را ... تلخي بر خوردهاي سرد را
ديگه يار نمي خوام وقتيكه مي بيني عشق دوروغه چراغش بي فروغه
آخه وقتي كه وفا نيست عشقو عاشقي چيست؟؟؟
در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم .
-----------------------------------------------
تعداد صفحات : 39